احساس غریبی نکن اینجا که رسیدی
این کلبه ی ناچیز تعلق به تو دارد
سلام!
از این پس در این کلبه می توانید نوشته ها و سروده های مرا بخوانید
هرکاری را با آیات او شروع می کنند .
ما نیز اینگونه می کنیم
شعری با مضمونی برگرفته از تدبر قرآنی
عقلها کی عشق را با میل فرمان میبرند؟
ابرها کی دشت را با شوق باران میبرند؟
فصلهای زرد هم حتی اگر رد میشوند
فصل را با پشت گرمیّ زمستان میبرند!
برفها میبارد و عالم به سردی میرود
برگ را با حکمتی افتان و خیزان میبرند
درد پشت درد میآید و سردی پشت زرد!
این تسلسل را فلکها کی به پایان میبرند؟
... مکرهاتان پس کجا رفته؟ عزیزان پدر!
یوسف خود را چرا اینگونه فرمان میبرند؟
حیله مردانی که حتی گر شود با صد فریب
داستان سوره یوسف ز قرآن میبرند ! ...
هست یوسف خسته از دوران، برادرها چه زود
فکر تفریح مرا از یادها شان میبرند؟
اولین تصمیمشان تصویب شد: تصمیم قتل!
این برادرها کجا او را به بستان میبرند؟!
یا بکش یا قعر چاهی جسم را آواره کن
تا نبینم دزدها میراث ایمان میبرند
فرض کن این بار یوسف قعر چاه افتاده است
کاروان این برده را یک باره کنعان میبرند!
فرض کن آن یوسف دردانه یعقوب را ...
کی برادرها برایش حاجت نان میبرند؟
موج غم باید بیاید تا کند هنگامهای
قطره را دریا برای موج طوفان میبرند
صبر کن! شاید شما شاید که ما آدم شویم
کاروان غم که را معراج انسان میبرند؟
صبر کن! یک جور دیگر میشود تعبیر کرد
شاهها در خوابهاشان پی به جریان میبرند!
خوب تعبیری بکن تا زندگی یک پله است
یوسفان کی دوستان را سوی سامان میبرند؟!